نياز به اصلاحات و گرايش به آن در ايران تنها پس از جنگهاي ايران و روسيه، به صورت جدي نمودار گرديد و توجه صاحبان قدرت را جلب نمود. بنابراين، ‌بايد بخشي از بررسي فرايند اصلاحات را در ايران عصر قاجار، به سازمان نظامي اين دوره اختصاص داد. در مقاله حاضر، سازمان نظامي عصر ياد شده، در دو دوره قبل و بعد از ورود مستشاران و متخصصان نظامي اروپايي، بررسي شده است.

جنگ، همواره يكي از حوادث تاثيرگذار در تحولات جوامع بشري بوده است. ازاين‌رو، نيروهاي سازماني و غيرسازماني دخيل در آن نيز همواره از اهميتي بي‌بديل در جهت‌بخشي به تحولات برخوردار بوده‌اند. نياز به اصلاحات و گرايش به آن در ايران تنها پس از جنگهاي ايران و روسيه، به صورت جدي نمودار گرديد و توجه صاحبان قدرت را جلب نمود. بنابراين، ‌بايد بخشي از بررسي فرايند اصلاحات را در ايران عصر قاجار، به سازمان نظامي اين دوره اختصاص داد. در مقاله حاضر، سازمان نظامي عصر ياد شده، در دو دوره قبل و بعد از ورود مستشاران و متخصصان نظامي اروپايي، بررسي شده است.
تا اوايل سده نوزدهم ميلادي ايران فاقد نوعي سازمان منظم و منسجم نظامي بود. جنگجويان فقط به هنگام جنگ و بروز خطر جمع‌آوري و متمركز مي‌شدند و براي تمركز و تعليم دادن بدانها بودجه و اعتبار كافي در دسترس نبود و معمولاً هزينه نگهداري اين دستجات نظامي از طريق مصادره‌ها تامين مي‌شد. سپاهيان به شيوه‌هاي سنتي تعليم مي‌ديدند و وضع ايشان بي‌شباهت به وضع سربازان قرون وسطائي اروپا نبود. هر قبيله، يعني خانواده‌هاي مختلفي كه از نظر اخلاق و عادت و زبان در تحت فرمان سركرده‌اي قرار داشتند، ملزم بودند براي دولت، تعداد معيني سوار تهيه كنند. تقسيمات نظامي و مناصب بيشتر همان‌هايي بودند كه از روزگار استيلاي مغولان بر ايران، متداول بوده است.
با آغاز جنگ‌هاي ايران و روسيه در عصر فتحعلي‌شاه قاجار و شكست‌هاي تلخ كشور از همسايه شمالي‏، فرسودگي نظام سياسي ــ اجتماعي كهن ايران و به تَبَع آن سازمان لشگري آن بر اقليتي از دولتمردان آن عصر آشكار گرديد و افرادي چون عباس‌ميرزا نايب‌السلطنه و وزيرش، قائم‌مقام، درصدد برآمدند با استخدام مربيان و كارشناسان نظامي اروپايي و استفاده از دانش نظامي آنها در سازمان و تشكيلات لشگري كشور اصلاحات لازم را به عمل آورند.

الف‌ــ سازمان نظامي ايران قبل از ورود مربيان و متخصصان اروپايي

در اوايل قرن نوزدهم ميلادي كه از حكمراني قاجارها بر ايران يكي دو دهه بيشتر سپري نشده بود، ايران فاقد نيرويي منسجم و كارآمد بود و سربازان كه بيشتر تابع اوامر رؤساي طوايف خود بودند، فقط به هنگام جنگ جمع‌آوري مي‌شدند و حكومت مركزي را ياري مي‌كردند. من‌ حيث المجموع پيش از ورود مربيان و مستشاران نظامي اروپايي به ايران، قشون ايران از افراد زير تشكيل مي‌يافت:

1ــ سواران بومي يا نامنظم: دسته‌هاي سوار از ميان افراد ايلات صحرانشين جمع‌آوري مي‌شد. اين دسته‌ها مركب از واحدهايي بود كه هركدام از يك رئيس اطاعت مي‌كردند. آنها به واحدهاي هزار نفري تقسيم مي‌شد و هر واحد شامل ده گروه صد نفري بود و هر گروه نيز به ده جوخه ده نفري تقسيم مي‌شد. درجات نظامي رؤسايي كه واحدهاي مختلف در تحت فرمان آنان قرار داشت‏، به‌هيچ‌وجه با ارزش فرماندهان تطبيق نمي‌كرد. عنوان و درجه افسران ارتش به تعداد نفرات كه بلافاصله با كلمه تركي «باشي» استعمال مي‌شد، معين و مشخص بود. به‌اين‌ترتيب فرمانده يك دسته سوار هزار نفري را «مين‌باشي» و فرمانده يك گروه صد نفري را «يوزباشي» و مسئول يك جوخه ده نفري را «اون‌باشي» مي‌ناميدند.[1]
يك نفر «اون‌باشي» ممكن بود به سرعت مقام «يوزباشي» و حتي «مين‌باشي» را به‌دست آورد، زيرا براي به دست آوردن اين عنوان كافي بود كه صد يا هزار نفر را دور خود جمع كند و تحت فرمان خويش درآورد.
هر قبيله موظف بود تعداد معيني سوار براي دولت مركزي تهيه كند. اينان قادر بودند در حدود صدوبيست‌هزار نفر از اين سواران را كه در مقابل امتيازات ارضي و آزادي مرتع خدمت نظام را انجام مي‌دادند‏، بسيج نمايند. هر رئيس ايل وظيفه داشت هنگام وقوع جنگ سهميه سوار متناسب با تعداد نفرات ايل را تهيه كند. هر سوار در حين جنگ براي خود و مركبش‏، آذوقه مي‌گرفت و جيره مختصري دريافت مي‌كرد كه در سال از پنج تا شش تومان متجاوز نبود. اين مبلغ معمولاً از مالياتهاي عمومي وصول مي‌شد. افراد سوار از روي استيصال غالباً همين مبلغ ناچيز را با ضرر زيادي تسعير مي‌كردند. علاوه بر جيرة نقدي، هر سوار ساليانه دو بار الاغ گندم مي‌گرفت.

2ــ گارد مخصوص سلطنتي: يك دسته سوار كه تعدادشان فراتر از چهارهزار نفر نبود، اغلب از ميان غلامان گرجي يا پسران نجباي كشور انتخاب مي‌شدند. آنها درواقع، گارد مخصوص سلطنتي را تشكيل مي‌دادند و اصطلاحاً «غلام شاه» ناميده مي‌شدند. سواران گارد مخصوص داراي اسبان ممتازي بودند و اسلحه ايشان از طرف دولت تهيه مي‌شد‏، و در سال بيست تا سي توماني جيره نقدي مي‌گرفتند. اين مبلغ معمولاً از عايدات عمومي پرداخت مي‌شد و افراد گارد مجاز بودند جيره خود را شخصاً دريافت كنند.

3ــ دسته‌هاي چريك: تقريباً تمام افراد سالم كشور ممكن بود وارد دسته‌هاي چريك شوند. نيروي چريك در هر ناحيه يا از افراد طوايف كوه‌نشين و يا از اهالي شهرها و دهات تشكيل مي‌يافت. نگهداري افراد چريك به عهده ايالت يا شهر يا دهكده‌اي بود كه بوسيله اين دسته‌ها دفاع و حمايت مي‌شد.[2] آمده ژوبر فرستاده ناپلئون به ايران وضعيت قشون ايران را پيش از انجام اصلاحات عباس‌ميرزا نائب‌السلطنه اسفناك خوانده و چنين مي‌نويسد: «در ايران نه سربازخانه است و نه خسته‌خانه نظامي‏، نه مخزني براي آذوقه‌گيري ارتش. هر پياده‌نظام يا سوار ناچار است كه با مواجبي كه از حكومت دريافت مي‌كند همه‌چيز مورد نيازش را فراهم كند. اين مواجب به سپاهياني كه در سان حاضر مي‌شدند مرتباً پرداخت مي‌شود ولي ميزان آن برحسب نوع كارشان فرق مي‌كند... شاه هرساله ارتش را لااقل يك‌بار سان مي‌بيند. هر سرباز همين‌كه نامش در برابر شاه خوانده شد، بي‌درنگ از جلو شاه به شتاب مي‌گذرد و اگر پسند افتاده باشد، جيره‌اش را مي‌دهند. مي‌توان دريافت كه اين روش تا چه اندازه بد است و به طول مي‌انجامد. بدين‌ترتيب شاه هر روز بيش از پانصد سرباز را نمي‌تواند ببيند.»[3]
اين وضعيت تا قبل از آغاز جنگهاي دوره اول ايران و روسيه (1218ــ1228.ق) كماكان به قوت خود باقي بود، اما با آغاز جنگهاي ده‌ساله ايران و روس و با شكستهاي متوالي سپاه ايران، ناكارآمد بودن ارتش ايران به مانند بسياري از نهادها و سازمانهاي ديگر بر دولتمردان قاجار مسجل گرديد. بنابراين براي غلبه بر ضعف ساختاري ارتش اقداماتي انجام شد. هرچند اين اقدامات ناموثر بود، از تاثيرات مقطعي بي‌بهره نبود.

ب‌ــ سازمان نظامي ايران پس از ورود مربيان و متخصصان اروپايي

با شكستهاي دردناك سپاه ايران در مقابل ارتش مجهز روسيه‏، فرسودگي نظام سياسي ايران و به تبع آن،‏ نظام لشگري بر همگان آشكار گرديد. به همين جهت‏، عباس‌ميرزا كه فرماندهي جنگهاي ايران با روسيه را بر عهده داشت، با همفكري وزير نوانديش خود، مرحوم ميرزاابوالقاسم قائم‌مقام، درصدد برآمد اصلاحاتي انجام دهد. اين دو درست به مانند امپراتور اصلاح‌طلب عثماني، سلطان سليم سوم،[4] اصلاحات در ارتش را در اولويت برنامه‌هاي خود قرار دادند و با استخدام مربيان و متخصصان خارجي و اصلاحات ساختارشكنانه خود مي‌خواستند سپاهي نيرومند و كارآمد ايجاد نمايند كه توان مقابله با تعرضات دشمنان خارجي و در رأس آنها روسيه را داشته باشند.
مولف مآثر سلطانيه در اين خصوص مي‌نويسد: «حضرت نايب‌السلطنه توپچيان چابك‌دست دوزخ شرار‏، از انگليس و فرانسه، چون مستر لينزي و غير او، تعيين و مقرر فرمود و جوانان تنومند دلير باغيرتِ قاعده‌دان توپچي گرفتند و بناي مشق‌كردن نهادند و كوره توپ‌ريزي و چرخ سوراخ كردن توپ‏، به وضع فرنگ ساخته گرديد. و از اول تا به اكنون، قريب صد قبضه توپ صخره‌كوب جهان آشوب، از كوره بيرون آمده و به سعي استادان ايران صورت اتمام يافته است.»[5] در ابتدا سازمان پياده‌نظام و توپخانه بر عهده افسران ارتش فرانسه گذاشته شد. اين عده كه با انعقاد عهدنامه فين‌كنشتاين در سال 1222.ق به ايران وارد شده بودند، به تجهيز و تعليم سپاه ايران مشغول شدند. با مساعدت مربيان و متخصصان فرانسوي، پياده‌نظام به سبك و سياق دولتهاي اروپايي در ايران ايجاد شد. افراد پياده‌نظام به دو قسمت مهم سرباز و جانباز تقسيم مي‌شدند:

1ــ سرباز: پياده‌نظام سرباز دوازده قسمت يا دوازده هنگ هزار نفري داشت كه عباس‌ميرزا نايب‌السلطنه آن را ايجاد كرد و از آن نگهداري مي‌نمود. تمام افراد سرباز تحت فرمان وليعهد و عموماً از اهالي آذربايجان بودند.
علاوه بر نفرات سپاه پياده‌نظام‏، عباس‌ميرزا يك هنگ سواره‌نظام دوازده‌هزار نفري و يك هنگ توپخانه با بيست عراده توپ ايجاد كرده بود.

2ــ جانباز: تعداد نفرات جانباز كه مستقيماً در خدمت پادشاه بودند، ظاهراً برابر با تعداد نفرات سرباز بود، ولي عملاً از هشت تا نُه‌هزار نفر تجاوز نمي‌كرد. طرز پرداخت حقوق و وضع البسه و جيره جانبازان مرتّب نبود و انضباط آنان به پايه انضباط سربازاني نمي‌رسيد كه تحت فرماندهي عباس‌ميرزا اداي وظيفه مي‌كردند. افراد پياده‌نظام جوان كه تازه با عمليات نظامي آشنايي پيدا كرده بودند، نمي‌توانستند در برابر سپاهيان منضبط روس مقاومت كنند و در نبردهاي منظم با آنان دست و پنجه نرم نمايند.[6]
با اينكه ارتش صاحب توپخانه بود، تعداد نفرات توپخانه چندان زياد نبود و هيچ‌كدام از افراد آن براي اين كار تربيت نشده بودند. توپها معمولاً در شهرهاي اصفهان و مشهد و شيراز ريخته مي‌شد، اما در تهيه آنها وقت كافي به عمل نمي‌آمد و گلوله‌ها كه معمولاً با گوگرد و سنگ‌ريزه مخلوط بود، هنگام استفاده يا لوله توپ را مي‌تركانيد يا در حال خروج منفجر مي‌شد. نظر به اينكه توپها كاليبرهاي مختلف داشت، مصرف گلوله مشكل بود و در عمل اشتباهاتي به وقوع مي‌پيوست. گاو هم كه براي كشيدن توپ به‌كار مي‌رفت، حمل توپ را مشكل مي‌كرد و حتي آن را در برخي از مناطق كوهستاني ناممكن مي‌ساخت.
دسته مرسوم به «زنبوركچي‌ها» را مي‌بايستي به اين توپخانه جديد اضافه نمود. زنبورك كه قبل از دوره قاجار و به خصوص در دوره فرمانروايي صفويان و افشارها به وفور از آن استفاده مي‌شد، درواقع نوعي توپ كوچك بود كه آن را بر روي جهاز شتر سوار مي‌كردند. زنبوركچي شتر را هدايت مي‌كرد و زنبورك را پر مي‌كرده و آتش مي‌كرد و همواره فتيله افروخته‌اي به كمر داشت كه براي آتش‌زدن باروت به‌كار مي‌رفت. اين فتيله در طول كيسه‌هاي باروت و گلوله‌ها كه به بغل شتر بار مي‌شد، آويزان بود و اغلب باعث وقوع حوادث ناگواري مي‌شد. گاهي شتر به صداي توپ رم مي‌كرد و باعث مي‌شد مشكل تازه‌اي به‌وجود آيد.[7]

عباس‌ميرزا كه هرگز كشورش را از اخذ دستاوردهاي مثبت و نه منفي تمدن غرب بي‌نياز نمي‌دانست، همواره مي‌كوشيد از دانش و تجربيات كساني‌كه به هر دليل و عنواني به ايران مي‌آمدند، حداكثر استفاده را به عمل آورد.[8] به همين منظور در بحبوحه جنگهاي ايران و روس كه تعدادي از لشكريان ارتش روسيه به اسارت سربازان ايران درآمدند‏، عباس‌ميرزا براي بهره‌مندي از تجربيات نظامي آنها‏، از آنها فوج جديدي به‌نام «فوج بهادران» يا ينگي‌مسلمان (نومسلمان) پديد آورد. هرچند برخي از آنها در اواخر جنگهاي ايران و روسيه به مساعدت پنهاني با قواي روسيه برخاستند و در بعضي از شكستهاي ايران از ارتش روس موثر افتادند.[9]

به‌رغم اصلاحات عباس‌ميرزا در امور مربوط به سپاه، ارتش ايران هنوز از سپاه آرماني بسيار فاصله داشت و كماكان از ضعف ساختاري رنج مي‌برد، البته اين امر به معناي ناديده گرفتن خدمات و تلاشهاي طاقت‌فرساي عباس‌ميرزا و وزير توانمندش، مرحوم قائم‌مقام، نمي‌باشد، ولي به‌هرحال ارتش كه قبل از آغاز صدارت ميرزاتقي‌خان فراهاني (1264ــ1267.ق) در ايران پا گرفت، ارتشي نبود كه بتواند به طور تمام و كمال از مرزهاي كشور و منافع ملي پاسداري نمايد.
به همين علت ميرزاتقي‌خان به محض اينكه بر مسند صدارت جلوس نمود، اصلاح در ارتش را امري ناگزير دانست، چراكه معتقد بود كه ارتش روح كشور است و اگر مملكتي بخواهد نيرومند شود، بايد ارتش كارآمدي داشته باشد. با آنكه امير اصولاً بر كوتاه كردن و ريختن الفاظ زياد، چه در نوشتن و چه در صحبت، اصرار مي‌كرد، بيشتر وقت خود را صرف ارتش و موسسات لشكري مي‌نمود و در اين باره، آني غافل نمي‌گشت. چنان‌كه از نظر مراقبت كامل اغلب روزها صبح زود به سربازخانه‌ها مي‌رفت و اسلحه و مهمات سربازان و افسران را بازديد مي‌كرد و از حقوق آنها و اينكه آيا در موعد مقرر آن را دريافت كرده‌اند يا نه، خبردار مي‌شد.[10]

هرچند سياست‌ها و اقدامات خيرخواهانه ميرزاتقي‌خان كه عمدتاً براي قطع وابستگي كشور انجام مي‌شد، به مذاق خارجي‌ها چندان خوش نمي‌آمد، با اين ‌حال برخي از آنها تحت‌تاثير اقدامات اصلاحي مشاراليه قرار مي‌گرفتند و اقدامات او را با ديده تحسين مي‌نگريستند. گرانت واتسون، مورخ انگليسي، از جمله اين افراد بود. وي درخصوص اصلاحات لشگري ميرزاتقي‌خان چنين نوشته است: «اولين قدم ميرزاتقي‌خان اصلاح امور نظام بوده. وي گرفتن سيورسات را از رعيت به كلي قدغن كرد و رعاياي ايران را از يك بلاي غارتگري نجات داد... قشون ايران پرطاقت‌ترين و صبورترين قشون‌ها مي‌باشد و هرگاه روزگار حكمراني ميرزاتقي‌خان اميرنظام به طول مي‌انجاميد‏، شاهنشاه ايران داراي يك قشون منظم و مرتب صدهزارنفري مي‌شد كه هم خوب به فن نظام آشنا و هم خوب مسلح باشند‏، اميرنظام اين تصميم خود را به موقع اجرا گذاشت و هرگز تغيير عقيده نمي‌داد چون كه تمييز داده بود كه ركن اعظم و اساس بقاي سلطنت قاجاريه همان قشون مي‌باشد.»[11]
ميرزاتقي‌خان در ادامه اقدامات اصلاحي خود افرادي را مامور كرد تا از نقاط مختلف كشور سربازگيري نمايند. در اين چارچوب حسن‌خان يوزباشي را به اردبيل و مشكين‌شهر فرستاد و حسنعلي‌خان سرهنگ را نيز راهي گروس، مراغه، خلخال، خراسان و كرمان نمود. نامبرده از هركدام از مناطق يادشده يك فوج سرباز گرفت و مطابق اسلوب جديد به آنها تعليمات لازمه داده شد.[12]
ميرزاتقي‌خان در نحوه سربازگيري نيز تغييراتي ايجاد كرد و تقريباً شيوه‌هاي قبل از زمان خود را منسوخ ساخت. قبل از او سرباز مانند يك چريك بود و وضع نامناسبي داشت. به همين لحاظ لازم بود طريقه جديدي وضع گردد. اين طريقه جديد را اميركبير از راه گرفتن سرباز بُنيچه به جاي سرباز چريك قديم و داوطلب معمول ساخت. براي آنكه قشون‌گيري هم مثل ماليات بر پايه اساس مستقر شود، مقرر كرد بنيچه مالياتي مأخذ دادن سرباز باشد. خرج سفر سرباز تا محل اردوگاه و فرستادن كمك خرج براي سرباز و پادارانه‌دادن به خانواده سرباز در مدت حضور فرزند خانواده در ارتش، بر عهده صاحب‌ بنيچه (مالك) بود‏، دولت هم جيرة جنسي و مواجب نقدي در شش‌ماهه مدت خدمت به او مي‌پرداخت كه در شش‌ماهه مرخصي خانه نصف مي‌شد. حقوق شش‌ماهه مرخصي خانه اين افواج به اسم «شش‌ماهه محلي» در دستورالعمل (بودجه) هر ولايت به خرج مي‌آمد. هر سال موقع نوشتن دستورالعمل هر ولايت معين مي‌كردند كه هر ولايتي چند فوج ساخلو (پادگان) لازم دارد تا مصارف شش‌ماهه سر خدمت آنها در دستورالعمل ولايت پيش‌بيني شود. وزير لشگر با لشگرنويسان خود اين كار را هم مثل بنيچه برده و صورت تقسيم عده هر فوج دهات را بر عهده داشت كه با صلاحديد و دستور شخص اول مملكت يا سپهسالار تمام اين امور را اداره مي‌كرد.
نتيجه اين تدابير آن شد كه در مدت كوتاهي صدهزار پياده و سي‌هزار سوار و عده‌اي توپچي در اختيار دولت قرار گرفت كه در مواقع مقتضي وجود آنها مفيد بود. بديهي است كه لباس اين قشون هم متحدالشكل و كوتاه شد، اما سركرده‌هاي قشون كماكان لباسهاي بلند خود را داشتند و به خصوص در موقع سلام جبه مي‌پوشيدند و شال و كلاه بر سر مي‌گذاشتند.[13] اصلاحات اميركبير به آنچه گفته شد، منحصر نشد و مشاراليه در بسياري از شهرهاي ايران قراولخانه و جبا‌خانه ايجاد نمود. محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه، وزير انطباعات دوره ناصري، در ذيل وقايع مربوط به سنه 1267.ق مي‌نويسد: «نيز در اين سال به واسطه قراولخانه كه در هر نقطه شهر دارالخلافه ساخته شده بود، به نظم شهر افزود. مقرّر شد كه در ساير بلادها نيز قراولخانه‌ بسازند و... جباخانه نيز در همه بلاد ايران و در دارالخلافه تهران داير و انواع اسلحه ممتاز ساخته شد و همچنين مهتاب به جهت آتش‌زدن توپ ... افواج و سواره زياد در اين سال از غالب بلاد و ايلات گرفته و در قالب ولايات قرار ساخلو و مشق افواج شد و امر قشون ايران خيلي ترقي كرده و منظم شد و... .»[14]
هرچند با عزل و مرگ ميرزاتقي‌خان بسياري از برنامه‌هاي اصلاحي ايشان را ميرزاآقاخان نوري و جانشينان وي به بوته فراموشي سپردند، اما حداقل از جنبه نظامي برخي از اقدامات امير از سر گرفته شد، به‌طوري‌كه استاد علي‌اكبر تفنگ‌ساز كه به فرمان ناصرالدين‌شاه راهي خراسان شده بود، موفق شد حدود پانصد تا ششصد قبضه تفنگ بسازد و عباسقلي‌خان ميرپنج و ميرعبدالباقي متولي‌باشي حضرت رضوي عليه‌السلام به ساختن سي قراولخانه در مشهد اقدام نمودند.[15] مدتها پس از مرگ ميرزاتقي‌خان، كه در بسياري از شهرها و روستاهاي كشور ناامني و قتل و غارت حكمفرما گرديده بود، تصميم گرفته شد در كنار ارتش، نيروي جديدي تحت عنوان «نيروي ژاندارم» نيز تاسيس گردد، اما اين فكر با آمدن كنت دومنت فورت كه درواقع نخستين رئيس‌پليس ايران بود، كنار گذاشته شد. كنت دومنت فورت پس از طرح تشكيلات پليس تهران نظام‌نامه و مقرراتي وضع كرد و در مقدمه آن اظهار نمود: «كه براي كشور پهناوري چون ايران كه فعلا فاقد آمار و احصائيه خانوادگي است، تشكيل ژاندارمري مقدور نمي‌باشد. در مملكتي كه قريب سه‌ميليون نفر عشاير مسلح دارد، براي نيروي انتظامي مقدور نيست در مقابل آن مقاومت كند... .»[16]
بدين‌ترتيب فكر تاسيس نيروي ژاندارم در دوره ناصري منتفي شد و به جاي آن روسها نيرويي تحت عنوان «نيروي قزاق» به فرماندهي سرتيپ دمونتويچ به سال 1297.ق/1879.م در ايران تاسيس كردند. اين نيرو و روساي روسي آن ‌كه طبق قرارداد استخدامي فقط تابع وزارت جنگ ايران بودند و مستخدم ايران به حساب مي‌آمدند، به تدريج به صورت يك نيروي مستقل وابسته به شخص شاه و دربار روسيه درآمدند و نيرويي كه براي صيانت از مرزهاي كشور و منافع ملي تشكيل شده بود، وسيله‌اي موثر براي تحكيم بنيان رژيم استبدادي قاجارها، سركوب آزاديخواهان و مجري اوامر و دستورهاي فرمانرواي قفقازيه و دربار روسيه تزاري گرديد.[17] اين نيرو در دوره مورد بحث تحت نظارت نايب‌السلطنه وزير جنگ بود، اما پس از آن زير نظر شخص صدراعظم قرار گرفت. بنا به گفته مؤلف كتاب «مرات الوقايع مظفري» قزاق‌هاي پياده‌نظام در دوره مظفرالدين‌شاه چهارتومان و پنج‌ قران و قزاقهاي سواره ماهي شش‌تومان مواجب مي‌گرفتند.[18]
سرانجام با پيروزي انقلاب مشروطيت ايران، نيروي ژاندارم در ايران پا گرفت. اين نيرو كه به دست مستشاران سوئدي اداره مي‌شد، در ايجاد امنيت كشور نقش مهم و موثري را عهده‌دار بود، اما چون دو دولت استعماري وقت، يعني انگليس و روسيه، به تشكيل آن در ايران تمايلي نداشتند، با نيروي ژاندارم سر ناسازگاري گذاشتند و به بهانه آنكه افسران ژاندارمري، خاصه افسران سوئدي‏، طرفدار و هواخواه كشور آلمان هستند، در راه انهدام آن سازمان مي‌كوشيدند و چون خزانه كشور در دست مستشاران بلژيكي از قبيل مرنار و ديگران و زير نفوذ مستقيم روس و انگليس بود، در رسانيدن حقوق و جيره و مواجب و ساير هزينه‌هاي ژاندارمري به سختي كارشكني و اخلال مي‌كردند. با اين حال نيروي ژاندارم تنها نيرويي بود كه مليون و آزاديخواهان بدان اميدها بسته بودند و افسران درس‌خوانده‌اي چون محمدتقي‌خان پسيان و مسعودخان (دكتر مسعود كيهان) و امثال آنان در آن خدمت مي‌كردند كه علاوه بر عشق به ميهن و حفظ رژيم مشروطه، از مظالم و ستمگريهاي روسيه تزاري و خدعه و نيرنگ بريتانيا، خاطرات تلخ و ناگواري داشتند.
انگليسي‌ها كه از هواخواهي مردم ايران از متحدين و در رأس آنها آلمان دلتنگ بودند، به بهانه حفظ امنيت راههاي جنوب و در حقيقت براي جلوگيري از عمليات واسموس و يندرماير، ماموران زبردست آلماني‏، براي خود نيرويي تحت عنوان پليس جنوب (S. P. R) مركب از داوطلبان محلي و سربازان هندي و افسران انگليسي ايجاد كردند. اين نيروي بيگانه را مردم ايران هرگز به رسميت نشناختند و همواره نيروهاي چريك دشتستاني، تنگستاني و كازروني و نيز قشقايي‌ها عليه آن بسيج مي‌شدند و خواهان انحلال آن بودند.[19]

نتيجه

به‌طوركلي مي‌توان گفت به استثناي دوره ولايتعهدي عباس‌ميرزا نايب‌السلطنه و ايام كوتاه‌مدت صدارت مرحوم ميرزاتقي‌خان، كه براي تقويت بنيه نظامي كشور اقدامات بالنسبه خوبي انجام شد، در ساير دوره‌ها، تا سقوط سلسله قاجار سازمان نظامي كشور به مانند ساير سازمانها و نهادهاي كشوري مورد بي‌مهري و بي‌توجهي دولتمردان قاجار قرار گرفت و هرگز اقداماتي بنيادي كه در پرتو آن ايران بتواند صاحب ارتشي مقتدر، منضبط و منسجم گردد، اجرا نگرديد.